** مریم

Lead an aimless life

** مریم

Lead an aimless life

سلام خوش آمدید

۲۳ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

واقعیت اینه من در طول مدت سه سال و نیم که دانشگاه میرفتم دوبار اکیپ تشکیل دادم ، یک اکیپ دوسال اول دانشگاه با سه عضو اصلی و nعضو متغیر.اکیپ یک سالو نیم دوم با سه عضو اصلی و nعضو متغیر.(nعضو :یعنی هرکی که باهاش حال میکردیم میتونست تو جمع ما حضور داشته باشه )،که به واسطه ی من دوستای دوره ی دبیرستانم با دوستای زمان باهم آشنا میشدن و ما هرگونه حرکتی انجام میدادیم....

از اسم گذاری روی مکان های مختلف دانشگاه گرفته که کار کوچیکمون بود تا خواستگاری و .... 

با بچه ها نظر میدادیم باهم مشورت میکردیم،قطعی میشد اجرا می کردیم....

((خواستگاری ))

خواستگاری یه امر طبیعیه ولی وقتی دوستای یه دختر اقدام به خواستگاری کردن از پسری بکنن ،یه خرده در جامعه جا نیافتاده...

ماجرا از اون جایی شروع میشه که یکی از دوستان صمیمی من از اکیپ دوسال اول ،عاشق یه پسری میشه از دانشکده مهندسی...

یه مدت محل قرارگذاشتن ما جلوی دانشکده مهندسی بود. وقتی هرکدوم دیر میکردیم اونی که زود می اومد جلوی دانشکده مهندسی منتظر می موند...

این دوست ما چند بار زودتر از ما میرسید،چند روز گذشت دیدیم نه بابا این زود اومدنه خیلی زیاد شده ...یه روز دانشگاه رسیدم دیدم هنوز همون جاست. ازش پرسیدم م* چرا اینقدر زود میای ؟خسته نمیشی خری مگه بهت نگفتم دیرتر میام...

گفت مریم جلوی دیدشو نگیر!!!

گفتم کیو میگی باتو دارم حرف میزنما...

گفت بیا بشین برات تعریف کنم . اون پسره رو می بینی اونجا نشسته چندوقتیه که من اینجا میشینم اونم میاد روبروی من میشینه... گفتم: بابا توهم نزن بیا بریم سرکلاس دیر مون شد...

یه مدت گذشت دیدیم  نه این ول کن قضیه نیست ،کارمون شده بود هرموقع باهم بودیم همون جا منتظر می موندیم تا این دوتا همدیگرو دید بزنن... بعداز یه هفته  اسم وفامیل و رشته و سن پسره رو درآوردیم... هرچند برای دوست ما همون فیک احسان بود.(فیک :هرکسی که ما می دیدیم شبیه شخصی بود که از قبل میشناختیم میشد فیک اون شخص حالا اسمش هرچی که بود،احسان یکی از اقوام م*بود)

دو سه ماه گذشت...

یه روز با بچه ها نشسته بودیم بچه ها گفتن مریم این م *داره خودشو نابود میکنه ها... عاشق پسره شده چیکار کنیم ،پسره هم که هیچ تکونی به خودش نمیده...بیاین یه کار کنیم... اون روز م*کلاس داشت ماهم مثل همیشه که کلاس نداشتیم کافه سبز نشسته بودیم تا کلاسمون شروع شه... اون روز یکی از بچه ها ی اعضا فرعی پیشمون بود ،این گل دختر ما با پسری بودکه خودش بهش درخواست دوستی داده بود. اینقدر رفت و اومد که پسره قبولش کرد فکر کنم همین روزا عروسی کنن، گفت بچه ها بیاین ما بریم خودمون به پسره بگیم اگه م*دوس داره بیاد جلو بهش بگه...طبق معمول نظر داده شد مشورت صورت گرفت قطعی شد رفت برای اجرا...

من و دیگر عضو اصلی و گل دخترمون قرار شد تا کلاس م*تموم شه با پسره صحبت کنیم....

گل دخترمون رفت جلو گفت آقای و* میشه چند لحظه وقتتونو بگیرم اول تعجب کرد بعدش گفت بفرمایید امری داشتین ... آوردش پیش ما.... شروع کردیم صحبت کردن گفتیم آقای و*شما از دوست ما خوشتون میاد؟ اگه خوشتون میاد شما بگین ماهم ازتون حمایت میکنیم !!!( گفتیم مارو میشناسه دیگه ،چون بیشتر وقتا که اونجا بهم زل میزدن ماحضور داشتیم)

گفت دوست شما کیه؟گفتیم دوست مارو نمیشناسین گفت نه ازکجا بشناسم ؟

حالا ما از پسره بیچاره طلبکاربودیم،عکسشو نشون دادیم ،ابعاد دوستمو رسم کردیم ...

گفت نه بخدا نمی شناسیم...

خلاصه از اون آقا معذرت خواهی کردیمو اونم رفت...

به م*گفتیم. چشمتون روز بد نبینه جوری گریه میکرد انگار پسره شوهرش بوده داره انکار میکنه ....


پی .نوشت:هیچ وقت برای دوستتون خواستگاری نرین... شکست عشقی بخوره ،با گریه اشو، قیافه ی مغمومش بیچاره اتون میکنه ...هرچند قبلش داشت خودشو بیچاره میکرد با دوست داشتن کسی که هیچ شناختی ازش نداشت،اینطوری حداقل وضعیتش مشخص بود...


 



  • مریم **

تصنیف زیبای ماجرای دل...

زگریه چشمم چو دریا شد    کسی درمن بی تو تنها شد

ماجرای دل /مختاباد 


  • مریم **
فقط میخوام حرفایی بزنم که همین الان ،همین ساعت،همین دقایق از تو ذهنم میگذره ...
 
۱-گل نرگس وقتی میخواد خشک شه ، درحین پلاسیده شدن بدبو میشه😞
۲-از دیپلم ریاضیم بیشتر از لیسانس روانشناسیم استفاده میکنم(معلم خصوصی بچه های فامیل شدم تو فصل امتحانات)
۳-حال دارم ولی حوصله درس خوندن ندارم... ولی باید ۶ صفحه باقی مونده فصل اول فیرس امشب تموم شه...
۴-دوست داشتم الان یه متن پیش نویس داشتم که منتشر میکردم ،حال نوشتن ندارم...
۵-دوست دارم فقط حرف بزنم ،روبروم یکی بشینه باهم حرف بزنیم درباره ی هر موضوعی...
۶-دوست داشتم الان یه دختر داشتم با یه عالم سیاست های دخترونه ، با بازی های دخترونه (یه روز دوس دارم درباره ی دختر داشتن مفصل حرف بزنم)
۷- زودتر اردیبهشت ماه بیاد و آزمون ارشدمو بدم و دلیلی برای یه خرده نگرانی که ته معده ام گیر کرده نداشته باشم.
۸-کاش فردا جمعه نبود ،حوصله ی غروب جمعه رو ندارم ،تازه با این هوای بارونی 😞
۹- فکر کنم دوباره دارم میرم به سمت بی خوابی 😐
۱۰-هرسه تا مداد طراحیمو با همه ی طرح هایی که کشیده بودم دوسال پیش ریختم دور. فکر کنم دیگه نتونم مثل قبل نقاشی بکشم. ولی الان دوس دارم یه تلاشی بکنم ولی حوصله ندارم...

*ناتور دشت یا ناطور دشت؟؟؟ من موندم چرا یه کتابفروشی معروف تو شهر باید یه ترجمه افتضاح از یه کتاب خوب داشته باشه؟ 
الان ۳ روزه صفحه ۱۳۰ موندم سه تا کتاب دیگه جلو میره ،ولی این کتاب همچنان همون صفحه ۱۳۰ مونده ،حیفم میاد یه کتاب خوبو با این ترجمه بخونم. بایدچند جادیگه برم یه ترجمه بهتر ازش پیدا کنم...



  • مریم **

*سلام عزیزم بفرمایید امری داشتید ..

_سلام خانم من چند روز پیش برای یک ماه آینده پول واریز کردم، ولی نمیتونم کلاسامو بیام.

از ۳جلسه یه جلسه اومدم یه جلسه غیبت داشتم و امروز که سومین جلسه است اومدم که بگم نمیتونم بیام، اون مبلغی که من بعنوان شهریه دادم چه مقدارش بهم تعلق میگیره؟؟؟ میدونم همه اشو نمیتونم بگیرم فقط میخوام ببینم چقدر از اون مقدار بهم برمی گرده ؟؟؟

*هیچی ،شما که کلاس خصوصی ثبت نام نکردین بهتون پولو برگردونیم، کلاس عمومیه و من نمیتونم کسی رو جایگزین شما بکنم...

_واقعا نمیشه ،من اصلا از این کلاس استفاده نکردم ...

*نه نمیشه اگه میخواین با خودشون صحبت کنین..

_مرسی خانم ، حال و حوصله بحث الکی درباره چیزی که جوابشو از قبل میدونمو ندارم...


# مکالمه ی کوتاه من و مسئول ثبت نام آموزشگاه زبان ،بعداز ۴۵ دقیقه پیاده روی همین چند کلمه رد وبدل شد و من از آموزشگاه اومدم بیرون...

هندزفری مو دوباره کردم تو گوشم خیلی عادی دوباره پیاده روی رو به مقصد خونه آغاز کردم..

تا قبل ازاون میخواستم وقتی تونستم پولو بگیرم برای خودم یه دسته گل نرگس بگیرم ، ولی با این حال باز گل نرگس گرفتم ولی برای خودم نه، برای خاله ام... برای خودمم گل گرفتم با یه دلیل جدید اینکه تونستم از سردرگمی دربیام و دیگه کلاس زبان نرم،ولی اون گل،گل نرگس نبود یه گل از خانواده کاکتوس هابود. 😞

درحقیقت میدونستم اون پول برنمی گرده ولی بازم رفتم هم به اون پیاده روی احتیاج داشتم هم اینکه یه بار ازخودم یه تلاشی نشون بدم...

● وقتی شب میخواستم بخوابم به این فکر میکردم ،قبل از شهریه دادن بجای برم نرم یه تصمیم قطعی میگرفتم با اون ۱۲۰ تومن میتونستم حداقل ۵ جلد کتاب بگیرم . یااینکه اگه از اول میدونستم کلاسمو نصفه ول میکنم با ۴۰۰ تومن میتونستم کاپلان_سادوک سه جلدشو بگیرم... یا اینکه یه هدفون جدید بخرم...

■پس طبق معمول سهل انگاری خودمه... اونا قانون خودشونو دارن ،این منم که یه قانون برای زندگیم ندارم...

□من نمونه ی قوی از یک فرد بی ثباتم... شایدم بشه گفت یه فرد که تموم تصمیمات زندگیش در لحظه و تحت تاثیر احساسات گرفته میشه...

 

(روایتی از یکشنبه ۹دی)



  • مریم **

آهنگ زیبای فرانسوی  مبهوت شب /zaz

فکر کنم این خواننده رو با آهنگ Je veux بشناسین.

اگه از صدای این خواننده خوشتون میاد این آهنگ هم میتونه  حس خوبی بهتون بده 


Eblouie par la nuit/ zaz

مبهوت شب / ژاژ (زاز)





گل نرگس هدیه ی من به خاله ام بود ولی یادش رفت ببره،البته با اون وضعیت حقم داشت یادش بره.😕

اون گلدون کوچولو که هنوز انتقال پیدا نکرده به گلدون بزرگتر ،هدیه من برای خودمه که بالاخره از سردرگمی دراومدم و قراره دیگه کلاس زبان نرم😊

 دیگه زمان خوابم داره میگذره شب بخیر خوابای خوب ببینین👋






  • مریم **

از پست همینطوری نوشت که پنج دی بود تا به امروز نهم دی انقلاب عظیمی در برنامه خوابی من ایجاد شد و همچنین در روزمره گی های من...

برنامه ی خوابی من درشب از ساعت 9یا 10 یا 11 - 1:44یا 2:52 یا 3.


حالا سوال اساسی اینجاست تا صبح من چیکار میکنم؟ اول از همه باید بگم هیچ کار خاصی نمیکنم خیلی مردم آزارانه عمل میکنم:)


1- ازاونجایی که الان چند وقتیه صبح بلند نمیشدم ,اون توصیه که میگن سیب بخورین برای سلامتی خوبه رو انجام میدم در این پنج روز تغییر جدی  در خودم ندیدم.

2- چای میخورم مثل بیشتر کسایی که اول صبح بلند میشن, میخوام یه خرده بیدار شدنم واقعی به نظر بیاد و اینکه سرم یه جور اعصاب خردکن نشه.

3- کتاب میخونم یعنی وقتی روز اول شروع کردم به کتاب خوندن زمان به طرز عجیبی سرعت گرفته بود.تازه زمانی که میخوابم حتما باید کتاب بخونم وگرنه خوابم نمی بره اونم به افتضاح ترین شکل ممکن دراز کشیده به پهلو در حالیکه عینک رو چشممه و چراغ گوشیم بالای سرم روشنه و خواهش های بابام برای آوردن چراغ مطالعه اش از کتابخونه اش با یک حال ندارم بیخیال روبرو میشه.

4-دیشب و امشب وقتم در اینترنت گذشت.اولش داشتم کتاب زبان بدن آلن و بارباراپیز رو میخوندم ولی اومدم پست بذارم کلا موندگار شدم.

5- وقتی ساعت پنج ونیم میشه نقش دختر نمونه بودن برای بابام آغاز میشه .صبحونه آماده میکنم کاری که با بیست و دو سال سن به تعداد انگشتای یه دست هم انجامش نداده بودم. الان چندروزه بابام جمله ی معروفش که میگه همه دختر دارن منم دختر دارمو نمیگه :) .

6- بعداز آماده کردن صبحونه نقش بنده ی نمونه بودن با نماز خوندنم آغاز میشه به امید یک روز خوب...

7- از ساعت 6 تا 7 با پدر عزیزم دوتایی صبحونه خورده و درمورد مسایل مختلف بحث میکنیم.

8- خیلی وقت بود ناهار درست نمیکردم فقط شام با من بود ولی با اینکار نقش دختر نمونه برای مامانمم شکل میگیره.


----------------

پاورقی: نگاه کردن و منتظر بودن برای دراومدن خورشید خیلی خوبه.


میخواستم حرف چندساله امو دوباره به بابام بگم که بذاره برم کلاس طراحی پرتره ولی در نطفه خفه شد.


واقعیت اینه که دیگه رشوه دادن به خودم برای  رفتن به 17 جلسه ی باقی مونده کلاس مکالمه جواب نمیده. واقعا ازخودم انتظار زیادی دارم چون با زبان هیچوقت کنار نمیام نه دوسش دارم نه ازش بدم میاد بی حسی کامل.

دقیقا مثل زمانی که میگیم بدترین حس به شخص مقابل بی حسیه چون وقت نمیذاریم درباره اش فکر کنیم برای همین هیچ حسی رو نسبت بهش نداریم.

ولی خدایی هرکسی جای من بود نسبت به زبان بی حس میشد فکر کنین امتحانات پایان ترم دیپلم همه ی درسای تخصصی ریاضی بالای 17 بشی بعد زبان یک درس عمومی رو 8 بگیری با میان ترم قبول شی. هرچند استادم میگه هنوز بهش محتاج نشدی بذار محتاج بشی حس هم پیدا میکنی.پوووووف



* پی. نوشت: هنوز تحلیل داده ها انجام نشده. به استادم دیروز زنگ زدم که کی شروع کنیم بهم میگه دیشب به خودم گفتم مریم بهم زنگ میزنه. میخواستم بگم زمان وارد کردن داده ها اینقدر بهم زنگ میزدی اجدادم اومد جلو چشمم, ولی امان از شرم وحیا و احترام به بزرگتر که دستمونو می بنده.

گفت کلاسام تازه تموم شده این هفته هر دو مرکز مشاوره سرم شلوغه. میخواستم بگم استاد کمک میخواین بهم بگین ولی ازاونجایی که تعارف نداره میاد میگه کتابو که داری بیا برای بچه های کلاسم سوال طرح کن و برگه ها رو تصحیح کن بهم بده.برای همین قید تعارف کردن به  آقای دکترو زدم. گفتم استاد هرزمان شد بهم خبر بدین گفت باشه(نمیدونم گفت دختر خوب یا خواهر جان همیشه با این دو کلمه مورد خطاب قرار میگیرم , حالا یکی رو گفته) اولین نفر به تو خبر میدم . میخواستم بگم........... 





  • مریم **
مریم هستم باکمی اغراق...
 
زن عبادت کار و پاکدامن و پارسا, دریای تلخ ,زنی که حدیث مردان را دوست دارد,درخشنده
 
معانی اسمم بود:)

حالا خودمو در قالب خصوصیاتم همراه با نظر کسایی که زمان زیادی رو باهام سپری کردن معنی میکنم:)

مادرم:ساده و زود باور یعنی هر کلمه ای وصف کننده این خصوصیات باشه مامانم به زبون میاره. تنبل و شلخته,بی احساس  کسی که نمیتونه خوب احساساتشو بروز بده

پدرم: بی احساس , دل نازک, رفیق باز, پررو و شیطون , کسی که زیاد وسط حرف می پره و گاهی وقتا یه جاهایی حرفایی میزنه که نبایدبزنه, کسی که میتونه وارث و نگهدارنده کتابخونه اش باشه,جالب اینجاست باهمه ی این چیزا منو مدیر میدونه میگه زیاد طرفدار داری دیگرانو جذب میکنی, ولی خودم به این موضوع شک دارم.

داداش بزرگم:  یاخیلی ساده ای یا خیلی زرنگی,هنوز در شناخت من شک داره.

داداش کوچیکم: خنگی

مادربزرگ و پدربزرگم: کسی که بهش هرچی بگی قهر نمیکنه , بیش از اندازه شاد و شیطون, هرزمان کمک بخوان اولین نفر بین 25 نوه و 6 فرزند ( از نظر مامانم در زمینه کمک کردن به مادربزرگ و پدربزرگم بنده خودشیرینم, هرکسی به جای من بود خودشیرین میشد وقتی مادربزرگم اونقدر عید حالش بد بود که داشتیم ازدستش میدادیم فقط به  من بدون چون وچرا اجازه میداد بهش غذا بدم و کارای نظافتشو انجام بدم, البته دوسشون دارم دوسم دارن:) )

خاله ی عزیزم : از نظر خاله ام من یک فرشته ی واقعیم, شاد , آشپز خوب ولی شلخته, از نظر خاله ام من کسیم که هم باعث شادیش میشم وهم کسی که ازش پشتیبانی میکنم و تشویقش میکنم و محرکشم...(گاهی اینقدر خاله ام از من تعریف میکنه به چیزی که هستم شک میکنم با اینکه خیلی پیشمون میاد و همه نوع شیطنت و عصبانیتی از من دیده, ولی فکر کنم یه چیز باعث میشه خاله ام اینقدر بهم علاقه داره اینکه  فکر میکنه من خیلی شبیهشم از نظر ساده بودن )

دوستام: خشن, مهربون,وحشی,کسی که آشپزیش خوبه, زود عصبانی میشه, کسی که زیاد بیرون نمیاد بیشعوره باید بریم خونه اشون ببینیمش, دست بزن داره, بی احساس تا زنگ نزنیم نه زنگ میزنه نه خبری میگیره تا زمانیکه ببنیمش,خرخون, منو بیشتر وقتا مامان صدا میکنن,قابل اعتماد, مثل پنگوئن راه میره, هرکی باهام آشنا میشه اولین جمله اش  اینه فکر نمیکردیم اینطوری باشی.


از نظر خودم : چندساله زود عصبانی میشم قبلا خیلی بهتر بودم, تاحدودی حسود تاحالا کسی بهم نگفته ولی خودم احساس میکنم ,نظم ندارم, درعین برنامه داشتن بی برنامه جلو میرم,خیلی هم تو کار دیگران فضولی میکنم , خیلی شیطونم جدیدا بیشتر شده,بیش ازاندازه احساساتیم ولی میدونم بروز دادنم با دیگران متفاوته,خیلی ترسو بودم ولی بعد از اتفاقاتی از بین رفته, الان خیلی نترس شدم, زود با دیگران ارتباط برقرار میکنم, کینه ای نبودم ولی جدیدا این خصلت بدو گرفتم قبلا اصلا نمیتونستم با کسی قهر کنم ولی الان خیلی راحت اینکارو میکنم و این خیلی اذیتم میکنه, با اتفاقاتی که تو زندگیم افتاده واقعا یکی از خصلت های اصلیم همون زود باوری و ساده بودنمه و اینکه راحت به دیگران اعتماد میکنم ولی الان خیلی کمتر شده, ودلسوزی بیش از اندازه ( و این حرف درسته که دلسوزی بیش ازاندازه به دو طرف ضربه میزنه),بیش از اندازه مضطرب بودم ولی خداروشکر خیلی خوب شدم .


عکس ها از یه دفتر قدیمیه زمانی که سوم راهنمایی بودم یعنی 8 سال پیش, نظر بچه های کلاس درباره ی  من .

بااینکه فقط منو شش ماه بود که میشناختن خیلی از خصوصیاتمو درست گفتن :)













* مریم هستم*



  • مریم **
قطعه بی کلام گشایش از زندوکیلی 
برای من این قطعه کلاسیک به حساب میاد :))
این قطعه فکر کنم ۲یا ۳ سال میشه جزو آهنگ های موردعلاقمه.
برای منی که اصلا با موسیقی بی کلام کنار نمیام،این قطعه بعداز حذف شدن باز در پلی لیست بعنوان بیشترین پخش شده ها جا میگیره خیلی حرفه :))
صدای سه تار در این قطعه رو خیلی دوست دارم....
جمعه ی زیبایی داشته باشین 


گشایش/علی زندوکیلی 



  • مریم **
از ۹/۳۰_ ۱/۰۷ خواب بودم... از وقتی بیدار شدم دارم خودمو قانع میکنم که خواب مفید از ساعت ۱۱_۲ شبه یعنی من خواب مفید رو داشتم...
ولی از طرفی از وقتی بلند شدم دارم به این هم فکر میکنم که چیکار کنم؟؟ 
کتاب بخونم ،درس بخونم ،سریال ببینم ،فیلم ببینم ،بازم برم تو اینترنت بگردم نظرات دیگران درباره ی تفاوت روانشناسی بالینی وزارت بهداشت و وزارت علوم رو جویا بشم، لاک بزنم، میوه بخورم ، اتاقمو مرتب کنم ، بازم بشینم کلیپ آشپزی نگاه کنم ،پست جدیدی بذارم که محتواش آهنگ نباشه ولی همراه باهاش آهنگ گوش بدم ، نقاشی بکشم و خط کارکنم همین الان به ذهنم خطور کرد 🤔 هرچند خیلی وقته نرفتم سراغشون مطمئنم گند میزنم...
یه کار دیگه ام میتونم بکنم اینکه اون نیم ساعت چهل و پنج دقیقه ای در روز که استاد زبانم میگه اختصاص بدین به صحبت کردن و گوش دادن زبان ،الان میتونه زمان خوبی برای  اختصاص دادنه باشه ،ولی واقعیت حوصله ندارم ...
از اون زمان که بلند شدم تاالان حدود یک ساعت و چهارده دقیقه میشه، پست جدید وبلاگ هایی که دنبال میکنمو خوندم، لپ تاپ جلو روم بازه اینترنتش روشنه و من برای روشن نگه داشتن صفحه اون دکمه دراز بزرگه که هیچ وقت اسمشو یاد نگرفتم میزنم و دوخط وجود داره با این محتوا :(( پست های اخیر محتواش موسیقی بود . درحقیقت نیمی از زندگی من صرف موسیقی گوش دادن شده...
چه زمانیکه در دبیرستان فرمول ریاضی حل میکردم ،چه زمانیکه بعنوان یک دانشجوی مهندسی برای بازدید سد رفته بودم. (با دو خط بالا فقط میخواستم بگم دانشجوی انصرافی هستم البته با افتخااار)

خلاصه  ))
محتوایی که در گیومه قرار گرفته قرار بود پست جدید باشه ولی به دلیل سختی نوشتن با لپ تاپ با گوشی دارم پست میذارم، وقتی گوشی به دست گرفتم کلا یه چیز دیگه دارم می نویسم و آهنگ هم گوش ندادم...😐
راستی وقتی بیدار شده بودم وقتی دید چشممو به سمت انتهای چشمم هدایت میکردم مثل زمانیکه این تلویزیون قدیمیا برفک میزدن، تصویر دید منم اینطوری میشد...🤔
الان دارم به این فکر میکنم برم چایی بخورم چون سرم یه جور اعصاب خردکنی شده...


پی.نوشت : خودم هنوز نفهمیدم چرا اون دکمه ی دراز لپ تاپو میزنم آخه بدیش اینه به طرز عصبی کننده ای نورش میزنه تو چشمم...

در پس .پی .نوشت: کریسمس مبارک... 

  • مریم **

یکی از بهترین آهنگ های عاشقانه ی فرانسوی از پوشه ی F.S.T

خیلی خوبه ،امیدوارم حس خوبی به شما هم منتقل بشه :))

همزمان با گذاشتن این پست خودم دارم بهش گوش میدم . خیلی دوسش دارم ...

Car je ť aime/زیرا دوستت دارم 

فرانسوی /ایو مونتان




  • مریم **
** مریم

زندگی دخترانه هایم را به یغما برد...
مرا همچون قاصدکی بی هدف ، بی مقصد به دست باد سپرد...
و به نظاره نشست...

مطالب پربحث‌تر