** مریم

Lead an aimless life

** مریم

Lead an aimless life

سلام خوش آمدید

۸۷ مطلب با موضوع «مریم نوشته ها» ثبت شده است

مبهم ترین کلمه ای که همه ی ما آدما در زندگی باهاش سرکار داریم...

درسته همه دم از ساختنش میزنیم ،همیشه بهش فکر می کنیم ،شاید گاهی اوقات ازش بترسیم...

من معتقدم باید به آینده فکر کرد فقط برای رسیدن به چیزایی که دوست داریم . درغیر اینصورت دیگران دارن برامون فکر میکنن دیگه چرا ما به خودمون زحمت بدیم....

درسته همه فکر میکنن به آینده برای به دست آوردن خواسته هاشون،اما حرف من یه چیزه....

اینکه تا چه حد اون خواسته ها برای خودمونن برای خودِ خودِ خودمون؟؟؟ یا تاچه حد برگرفته از دلمونن از تهِ تهِ دلمون؟؟؟

تاحالا بهش فکر کردیم کدوم خواسته در زندگی مال ماست ، کدوم برگرفته از خواسته هایی که خانواده هامون یااطرافیانمون تو سن ما خواسته ی دلشون بوده، والان تبدیل شده به خواسته ی ما ؟؟؟
یا اینکه هدف هایی که داریم کدوم برای به دست آوردن فرد خاصیه؟؟
یک طرفه به قاضی نمیرم، چون ازطرفی افرادی هم هستن که خواسته هاشون برای به دست آوردن دل و محبت کسی نیست بلکه درجهت آزردن دل فردیه!!!
چه حد از آینده ی ما شامل خودخواهیه ،چه حد ازخودگذشتگی؟؟؟
فکر کردن به آینده رو دوست دارم ، من فقط با ترس آینده مشکل دارم...
ولی اگه دقت کنیم می بینیم ترس آینده است که فکر آینده رو میندازه توسرمون یا فکر بیش از اندازه است که ترس آینده رو میندازه به جونمون ، ترس از اینکه نتونیم به اون چیزایی که بهش فکر کردیمو برسیم!!

تاحالا به این فکر کردید به چند درصد از فکر های آینده اتون رسیدین ؟؟؟ آره... یعنی اینکه حالایی که هستید واقعا اون چیزیه که بهش فکر میکردید؟؟؟

پس ترس نشات گرفته از فکره یا بالعکس. قسمتی از افکار صرف ساختن یه تصویر ذهنی از خودآرمانی ماست... 

خودآرمانی یعنی زمانی که ما کاملا به آرزو هامون رسیده باشیم...

میگن هدف و آرزو باهم فرق دارن ولی من میگم هدف ها آرزوی تیکه تیکه شده ی ماست، ما یک هدف رو دنبال میکنیم تا به تیکه ای از آرزومون برسیم...

حالا.... تا چه حد در رسیدن به تیکه ای از آرزوتون موفق بودین؟؟؟



  • مریم **

بعداز ۶ ماه تموم شد...

امروز همین چند لحظه پیش با تایید آقای دکتر برای دریافت داده ها کار ما گروه ۱۱ نفره تموم شد...

* خیلی چیزا شنیدم و خیلی چیزا دیدم تو این مدارس که هم باعث خندم شد ،هم اشکمو درآورد.. زندگی بچه ها ،خونواده هاشون، هزینه ها،دارو ،کاردرمانی، گفتار درمانی و.....

اتوبوس بچه های بهزیستی ، خانم نوری عزیزم ، سوگند، سندرم دوشن،علی ،ملیکا ، اختلالات متابولیکی،بیتا، هرزه خواری ، خانم ما خودمون پژوهشگریم، پرونده های مشاوره ای،پدری که بخاطر کشتن همسرش اعدام شد، دریا،مبینا ،سندرم داون، آستینت خیس شد بذار من بهت آب بدم با دست من آب بخور:))،خانم میشه شما همیشه پیشمون باشین، خانم من تا دم در همراهتون میام،مادربزرگش اینا نمیتونن خرجشو بدن. عکسشو فرستادیم برای یه خَیِر شاید بتونه مخارجشو بده، باور می کنی که دختر۱۲ ساله شده ساقی باباش(ساقی مواد نه....)و....

کلمات ،اسم ها،حرفا،جمله ها چیزایی که منو یاد بچه ها میندازه. علاوه بر بیماری مشکلات خانوادگی و... زندگیشونو دچار مشکل کرده..

و اون نقطه چین خیلی چیزایی که واقعا قابل گفتن نیست ،گفتنش چندروز باعث درگیر شدن ذهن میشه....

میخواستم کل خاطرات این چند وقتو تعریف کنم ولی خیلی زیاد میشد،برای همین فقط اون چیزایی که منو یاد بچه ها میندازه رو نوشتم....

# گفتم تجربه، شعار نبود... بچه های استثنایی واقعا بهم یاد دادن چطوری از زندگیم لذت ببرم ...

وقتی مشکلات اونا رو با مشکلات خودم مقایسه میکنم ، فقط خجالت میکشم .....

پی.نوشت: زمان دقیقشو نمیدونم ولی همین چندروز تحلیل داده هارو میذارم،تخصص لازم نداره.میتونه برای کسایی که میخوان ازدواج کنن و بچه دارشن تا حدودی کمک باشه...




  • مریم **

از امشب قراره به بی خوابی غلبه کنم .دیگه از ۵ صبح رد شده به ۶ صبح گاهی ۷ صبح رسیده .  تواین چهار سال فکرکنم کلا ۲۰ روز نتونستم قبل از ۳ بخوابم . دیروز دکتر برام قرص خواب تجویز کرد ولی با صحبت زیاد مامانمو راضی کردم یه هفته وقت بده اگه نتونستم خوابمو تنظیم کنم بعد شروع کنم به خوردنش ....

از ساعت ۱۰ اومدم بخوابم خوابم نمی بره ... در ۳۶ ساعت گذشته ۵ ساعت خوابیدم .

نسبتا روز شلوغی داشتم ۴ ساعت پیش دوستام بودم ،کلاس زبان که یه رب دیر رسیدم  بخاطراینکه گوشیمو تو اسنپ جا گذاشتم دوییدم دنبال ماشین. نتیجه نداد ،رفتم ایستگاه تاکسی ۳ تا آقا وایستاده بودن گوشیشونو گرفتم زنگ زدم ،بعد ۱۰ تا کوچه دوییدم تا به گوشی نازنینم برسم. از کلاس تا خونه پیاده اومدم تا خسته شم همه ی تلاشمو کردم تا ساعت ۱۰ خوابم نبره ... فکر کنم رفته قهر کرده نمیاد منو ببره و من همچنان درانتظار خواب با کمی دلواپسی چشم بندمو نمیزنم ....

  • مریم **

این سخن نقل شده از استاد زبان بنده است!!!

آقای .... استاد گرامی ما دلیل استفاده بیش از اندازه زنان ایرانی از لوازم آرایش رو حجاب میدونن ..

حالا دقیقا میدونم چرا؟؟؟ چون سرکلاس توضیحی مفصل در این باره دادن...

از نظر ایشون حجاب خانم ها رو زشت میکنه! زیبایی های زن پوشیده میشه و این باعث میشه خانم ها بخاطر اینکه مجبورن زیباییشونو پنهان کنن ، با لوازم آرایش خودشون رو زیبا میکنن!!

از اون جایی  که کلاس ما مکالمه است و به صورت مختلطه ،و من تنها کسی هستم که در کلاس چادر دارم... و قطعا همه اینو میدونیم که چادر زیاد با آرایش سازگار نیست ،بنده آرایش نمیکنم ولی دلیل اینکه استادم اصرار داشت از من تایید بگیره که درست میگه فقط بیانگر اینه که من با حجاب زشت میشم😊😊

و باید زیبایی هام در معرض دید باشه تا زیبا بشم😐

# جواب من به ایشون فقط لبخندی کوتاه بود، اگه تایید میکردم خودم زیر سوال میرفتم که پوششمو قبول ندارم و اگه رد میکردم باید هزارتا دلیل میاوردم ولی ازاون جایی که ایشون رو میشناسم دلایلم براشون مهم نبودپس به فکر خسته تر کردن خودم نبودم....

*سوال: من زیبایی هامو نشون بدم آدمای اطرافم چی بدست میارن ؟؟؟یا اینکه من چی بدست میارم؟؟؟ 

از نظر گناه و به خطر افتادن دین  اسلام نمیگم (که جدیدا خیلیا از این جمله برای مسخره کردنمون استفاده میکنن) اینکه به صورت شخصی چی به دست میاریم؟؟؟




  • مریم **

هیچ گاه اشتباه نکنید!! اشتباه چه سهوی چه عمدی ضعفی است که حتی خانواده نیز از سرکوفت زدن آن به شما نمی گذرند.

غریبه و آشنا هر کدام به نحوی آزارتان می دهند. حال چه عمد چه غیر عمد!!!

اشتباه بی اعتمادی می آورد ،اعتماد نباشد شک جولان می دهد..

بعداز اشتباه و مطلع شدن دیگران از این اشتباه به مرحله ای می رسید که به خودتان شک می کنید. شاید آنقدر خود را خطاکار بدانید که هیچ گاه به تصمیم خود ،افکار خود و حتی به علائق خود نیز اعتماد نمی کنید!!!!

پس تا می توانید اشتباه نکنید!!!

هیچ وقت به این جمله :انسان جایزالخطاست،  توجه نکنید! چون اساسا غلط است..

انسان ممکن الخطاست، به این هم توجه نکنید !شما ممکن است اشتباه کنید ولی با فهمیدن دیگران ،دیگر زندگی نمی کنید بلکه برزخی را درهمین دنیا تجربه می کنید!!

صحبت در ارتباط با آن دسته از اشتباهاتی است که آنقدر بزرگ هستند که زندگیتان را حتی اگر دیگران ندانند به خودی خود دگرگون می کند..

به یاد داشته باشید اشتباهات بزرگ از خطاهای کوچک شروع می شوند!!!

خطا ها آنقدر زیاد می شوند که به اشتباه تبدیل می شود و بعد فاجعه ای را به بار می آورند. مانند زمانی که دارید گلوله ی برفی کوچک را روی برف می غلطانید تا به گلوله ای بزرگ تبدیل شود....

پس تا می توانید خطا نکنید !!!

حتی از موقعیت هایی که شمارا به سمت خطایی سوق می دهند دوری کنید!!!

هرقدر مقتدر و بااراده باشید،وقتی مکرر در موقعیتی قرار بگیرید ،در نهایت امکان خطا زیاد می شود یا حتی ممکن است سهوا بستری فراهم شود که خطا کار شناخته شوید......


پی .نوشت :متن بالا نصیحت نیست توجه نکنید !! شما مختارید....

خطا کنید ... اشتباه کنید ....فاجعه بسازید.... ولی ممکن است مسائلی که در متن بالا یا حتی بدتر را تجربه کنید.... یا حتی هیچکدام را تجربه نکنید....


  • مریم **

خیلی وقته شبا دستمو گاز نمیگیرم یا پتو رو توحلقم فرو نمیکنم که مبادا صدای گریه هایی که میخوان ناله بشن  بیرون بیاد...

خیلی وقته به آینه زل نمی زنم گریه کنم ، وقتی تو آینه به خودم نگاه میکنم دلم برای خودم بسوزه و بیشتر اشک بریزم..

خیلی وقته تنهایی نشستن تو اتاقمو به جمع خانواده ترجیح نمیدم...

خیلی وقته پایین تختم دراز نمی کشم ،آهنگ گوش بدم ،به دیوار زل بزنم و فکر کنم بعد بزنم زیرگریه...

خیلی وقته بی دلیل عصبانی نمیشم،ضربان قلبم بخاطر استرس زیاد بالا نمیره ....

خیلی وقته خدارو بخاطر گم شدن تو تنش ها و استرس هام فراموش نمیکنم....
خیلی وقته دیگه بغضی ندارم که مجبور باشم جلوی دیگران قورتش بدم،دقت کردم ،فکرکنم اون توده ی سنگین قفسه سینه هم ازبین رفته!!!!🤔
خیلی وقته معیارم برای سنجش کیفیت زندگیم،خودمم...
این زندگیِ منه،با  منی که توانایی هایی داره،باهمه ی کم کاستی هاش...

زندگی فقط میتونه کلمه ی وصف کننده ای باشه که منو توصیف میکنه ،واقعیت منو نه بیشتر نه کمتر...

هنوزم...

هنوزم بی خوابی دارم ...با کوچیک ترین استرس و ناراحتی دست راست یا چپم بخاطر درد زیاد از کار می افته....
هنوزم وقتی فکرم کوچکترین انحرافی به سمت اتفاقات گذشته داشته باشه،حالم مثل کسایی میشه که بخاطر یه بار غرق شدن تو آب وقتی آب می بینن نفس کم میارن....

**با همه ی اینا زندگی الانم چیزیه که تا چندوقت پیش یه رویای دست نیافتنی بود**

  • مریم **
سه ماه میشد هیچ چیزی برای نوشتن نداشتم،خیلی اوقات دفترچه امو باز میکردم هیچ چیزی به ذهنم نمی رسید، برای همین ترس از اینکه وبلاگ بزنم و نتونم متنی بنویسم اذیتم میکرد. بعداز این مدت متن پایین باعث شد بتونم ترسمو ازبین ببرم. شاید متنم دلنشین نباشه ولی حال الانمو توصیف میکنه. 

پایان مسیر خاکستری ،آغاز مسیر سفید......

نزدیک به سه ماهه حرفی برای خودم یا کسایی که بعدها این دفترچه رو میخونن ندارم ،نه نصیحتی که راهگشا باشه یا اینکه از اشتباه کردن نجات بده!!!😊
نزدیک به سه ماه مسیر سفید باز شده و من دارم در آرامش مطلق غرق میشم.
حال این روزهای من مثل دیالوگ یکی از سکانس های ساکن طبقه وسط که می گفت:((آزاد و رها همچون ذرات معلق در هوا)) اگه دیالوگ غلط بود گوشزد کنین .چون من برحسب حالم نوشتمش:))))
تاحالا شده یه درد جسمی داشته باشین که دردش بیش از اندازه عذابتون بده؟؟
بعداز اینکه اون درد از بین میره چه احساسی دارین؟؟
حال الان من دقیقا مثل زمانیه که اون درد عذاب آور ازبین رفته!!
 آرامش مطلق، بعداز چهارسال آرامشی که با تمام وجود دارم احساس میکنم . انگار تمام سلول های بدنم حس رهایی دارن.
انگار دارم تویه دنیای دیگه نفس میکشم،دوران درد و نقاهت رو گذروندم ،الان به زندگی که یه پله از عادی بالاتره برگشتم.

الان استرس روزمره امو دوس دارم.

دغدغه امو سر نماز که سجده آخر حتما این جمله رو به خدا یادآوری کنم(یا لطیف اِرحَم عَبدِکَ ضَعیف). 

زمانی که این جمله رو میگم مثل اینکه از رودی به اقیانوسی سرازیر میشم.

انگار جسم سبکی شدم که روی سطح اقیانوس با چشم بسته رهاشدم. 
یا اینکه وسط یه جنگل سرسبز اونقدر فریاد کشیدم تا دردای این مدت خالی شده.
آرامش الانمو دوس دارم،الان که چشمامو می بندم یا دارم تو بیابون میدوم به صورتی که هرکدوم از پاهام،دستام، بدنم از وفور شادی دوس دارن به سمتی برن و من حتی تو خیال اون احساس جداشدن دست و پا از محل اتصال ،خالی شدن فضای بینشون رو حس میکنم مثل زمانی که پاها و دست ها بی هوا کشیده میشن.
یا اینکه دارم روی سطح اقیانوس ویتامین D دریافت میکنم و از سوختن پوستم لذت می برم. 
یا اینکه دارم تو باغ گل فقط رنگ می بینم:))))
  • مریم **
** مریم

زندگی دخترانه هایم را به یغما برد...
مرا همچون قاصدکی بی هدف ، بی مقصد به دست باد سپرد...
و به نظاره نشست...

مطالب پربحث‌تر