نصف یک روانشناس...
دقیقا من نصف یک روانشناس کامل رو تشکیل میدم،یعنی کسی که روانشناسه من الان نصف اون به حساب میام ...
با یه مقاله که قراره بعنوان سابقه پژوهشی من باشه تا بتونم در مقطع فوق لیسانس به طور گسترده تر روش کار کنم،با دوماه وقت که خودمو برای آزمون ارشد آماده کنم......
سه خط بالا اصلا ربطی به چند خط پایین نداره نمیدونم چرا؟چرای تو ذهن من خیلی بزرگتره...
*احساس نوعی شرمندگی و عذاب وجدان دارم ، گوشی زرا واقعا سوخت !!! بعداز سه روز بدون گوشی بودن یه گوشی جدید خرید و کلی برام دعای خیر کرد و تمنا داره که دستمو ببوسه به این دلیل که مسبب امری بسیار نیکو شدم ،زدم گوشیشو ترکوندم و باباش براش گوشی جدید خرید...
*دیروز برام کلی حرف زد ،اینکه مجبور بشه با کسی بعدها ازدواج کنه که حالش باهاش خوب نیست... مثل همیشه با حرفام آروم شد ولی آروم شدنی که میدونم دائمی نیست ترسی که برای آینده اش داره رو از تمام کلماتی به زبون میاره متوجه میشم....
امروز حرفم برای ازدواج این بود که ما آدما برای ازدواج دنبال کسایی میگردیم که چیزی که نداریم رو بهمون بدن ،محبت ،شیطنت،جدیت و... اینکه اون چیزی که من ندارم اون داره پس میتونه حال خوب کن من باشه...
*اینکه شیطون بودن من با چادری بودن سنخیت نداره تقصیر من نیست تقصیر کساییه که با این طرز فکر فقط خودشونو اذیت میکنن،شیطنت من در حدی نیست که چادری بودنم بره زیر سوال درحدیه که نشون بده حالم خوبه،دارم از چیزایی که دور و برم میگذره لذت میبرم و در کنار این لذت بردن یه خرده اذیت کردن دیگران اصلا چیز بدی نیست....
پی .نوشت: دیگه حرفی نیست از این حرفای یهویی فکر کنم همه داریم ،خب برای من یه خرده بیشتره....
- ۹۷/۱۱/۳۰