** مریم

Lead an aimless life

** مریم

Lead an aimless life

سلام خوش آمدید

الان....

پنجشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۰:۱۲ ب.ظ

_ بالاخره درس خوندنم از امروز با دو صفحه خوندن شروع شد،هرکار کنم از درسم نمیتونم بگذرم ، هرچند تموم نشده باید فصل اختلالات اضطرابی امشب تموم بشه...

_ مامانم داره به پسر دایی یک و نیم سالم یاد میده منو بزنه ،اونم منو مث بز نگاه میکنه میگه ((بو))  و دستشو بالا برده .....و الان بالاخره اومد و زد و همچنان داره میزنه ... وقتی براش ادا در میارم مامانم بهم میگه اینطوری نکن بچه یاد میگیره😞

_ مامانم با دیدن این بچه فقط این جمله رو میگه ((چه آیَم اولده))...

_دو شبه با خوردن قرص خوابی که دکترم داد بالاخره دارم ساعت ۱۱ میخوابم.... 

_الان جایی نشستم که از هرطرف صدا میاد و واضح ترین صدا ،صدای مامانمه که ترکی و فارسی کانال به کانال میشه .... دوتا نوجوون به شدت شیطون که یکیشون از قصدش برای رفتن به رقص هبپ هاپ حرف میزنه .... و یکی که میگه مریم تو گوشیت چند تا بازی داریم و من با صدایی که که تو همه ی صدا ها گم میشه میگم من اصلا گوشیم بازی نداره....

پی. نوشت :نمیدونم چی نوشتم بعضی جاها فعل و فاعل و ضمایر جابه جا میشدن ....فقط میخواستم بنویسم تا یه جور ابراز وجود کرده باشم .... صدا ها خیلی گیج کننده است به دلیل واضح بودن توجه امو به موضوعی که برام جالب باشه جلب میکنه .....

در پس . پی نوشت: و همچنان افکار من حل نشدن ،دورتر به نظر میرسن ولی همچنان وجود دارن و خیلی از ساعات روز با یاد آوریش خنده ام میگیره ،ناراحتم میکنه  ،با خودم میگم نمیشه ، تو فکر میرم و خیال پردازی میکنم.... بیش از چیزی که فکر میکردم داره وقت گیر تر میشه و من درمانده تر....

  • ۹۸/۰۲/۰۵
  • مریم **

نظرات (۶)

  • نـــامـــیـــرا ‌‌‌‌‌‌‌

  • میدونم
    اینقدرم زبون نفهمن که هرچی میگیم امتحان داریم بذار یوقت دیگه میگه نع همین الان همین الان
    پاسخ:
    بی تربیتن.... کنار اومدن باهاشون خیلی سخته :(
  • امیررضا خانلاری (وکیل الشعرا)
  • سلام
    به نظر من که وبتون جایی برای ارامش خودتون و حتی مخاطبتونه :)
    منم به همین دلیل وبتون رو دوس دارم چون بر خلاف زندگی اکثر ما خیلی ارامش داره و شلوغ نیست :)
    پاسخ:
    سلااااام 
    اگه انتقال دهنده آرامش باشه باید بگم از این مسئله روی ابرها سیر میکنم ....
    و باز هم باید بگم نظر لطف شماست :)
  • نـــامـــیـــرا ‌‌‌‌‌‌‌
  • من نمیدونم چرا این افکار حل نشده باید دقیقا موقع امتحانات سراغ آدم بیام :-|
    پاسخ:
    یعنی اینقدر باهات موافقم دوست دارم از همین جا یه خیلی همدردی و بوس برات پست کنم...
    فکرم داره منفجر میشه بانو :(
    خوبه که از کم شروع می کنی من وقتی تصمیم می گرفتم درس بخونم خیلی می خوندم و خسته می شدم ولش می کردم، بچه های الان خیلی باهوش و روی مخن، هم خوبن هم بد. 
    هر جور می تونی بنویس، مهم نوشتنه. منم اوایل رو تک تک کلمات حساس بودم ولی بعد فهمیدم طرز نوشتن و دقت توش باعث می شه متن تو ذهنت اونقدر که باید قوی و کامل نباشه.
    منم چند وقت پیش دچار بحران وجودی و افکار عجیب غریب شدم، هنوزم هستم ولی خوبیش این بود با خودم سریع کنار اومدم و قبولش کردم و براش وقت گذاشتم. یا دورشون بریز و رهاشون کن یا بهشون اجازه بده تو زندگیت باشن ولی خودتو اذیت نکن
    پاسخ:
    هیوا ...دو صفحه خوندم بعداز چند روز هنوز چیزی نخوندم....
    بچه ها رو دوس دارم ولی بچه های این دوره زمونه خیلی تخسن...
    من هنوز کنار نیومدم فکر کنم بخاطر کم نوشتنمه....
    مشکل اینجاست با زمان حل نمیشه....
  • امیررضا خانلاری (وکیل الشعرا)
  • چه وب خلوت و دنجی دارید :)
    پاسخ:
    سه بار جواب نوشتم پاکش کردم واقعا تو جوابی که باید بدم موندم 
    _نظر لطف شماست
    _وبلاگم برعکس دنیای واقعیمه
    _ وبلاگ شما پراز رنگه برعکس وبلاگ بی روح من
    هرکدوم که فکر میکنین مناسبه بعنوان جواب انتخاب کنید :)
    سَلاااام:)))
    حالتون چیطوره؟:)

    چ ایم اولده؟ینی چی؟🤔ترکیه؟👀

    خوش بحالتون جابه جا کردن زمان ازمونتونو‌..🙄باشد ک قدر بدانید😁


    +عکس این بغل چ نازه*_*
    پاسخ:
    سلام عزیزدل چطوری خانم؟ کجایی تو دختر ؟ من میام تو نیستی تو میای من نیستم 

    آره ترکیه ،یعنی چه آدم شده 
    آره خوبه جابجا شده کلی فعلا حس درس خوندنو از بین برده...
    چشمای شما نازه که ناز می بینه بانو

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی

    زندگی دخترانه هایم را به یغما برد...
    مرا همچون قاصدکی بی هدف ، بی مقصد به دست باد سپرد...
    و به نظاره نشست...

    مطالب پربحث‌تر