دور از خانه
پنجشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۹، ۰۳:۴۹ ق.ظ
بعد از یه مدت طولانی سلام ...
فردا یه هفته میشه که من در شهرستان لواسان مستقر شدم ...
الان هم خونه ایمو دیدم باهاش آشنا شدم و. تا حدودی اخلاقای شبیه هم داریم ولی اون خیلی احساسیه ، دختر خوبیه ،هم سن خودمه سه ماه از من کوچیک تره ،دختر کردو اهل تسنن از شهر بوکان...
الان دیگه با مدرسه ام آشنا شدم ،یه مدرسه با دفتری که پنجره اش رو به کوه باز میشه میگن زمستون لباس سفیداشو میپوشه ...
الان دیگه بچه هامو میشناسم ،۱۵ تا دانش آموز که الان میشناسمشون که در چه درسی مشکل دارن ،میدونم کدومشون املاش ضعیف ، میدونم همشون تو ریاضی لنگ میزنن،، میپرسین چطور؟ ازشون تعیین سطح گرفتم که شامل دروس نگارش ،ریاضی و املا میشد... همین کارم باعث شد همکارام مثل من قراره هفته ی بعد تعیین سطح بگیرن...
الان دیگه با مدیر مهربونمون آشنا شدیم که نمیخواد. تجربیات اول خدمت خودشو ما داشته باشیم برای همین بیش اندازه باهامون مهربونه زحمت بردن و آوردنمونم به پای ایشون افتاده ،خانمی که ۲۸ سال سابقه کار داره یعنی ۴ سال قبل از اینکه من به دنیا بیام....
با همه ی اینا تنهام ، به دور از خونواده ،دو روز پیش وقتی داداشم مامانمو داشت می برد تا درو بستم وسط حیاط بلند بلند گریه می کردم نمیخواستم مامانم منو ببینه....
و نمیتونم الان ادامه بدم شب بخیر....
- ۹۹/۰۶/۲۰
تنهایی تو غربت هیچوقت عادی نمیشه ولی شیرینیای خودشو داره، بعدا دلت واسه اونجا تنگ میشه پس تا می تونی لذت ببر و نگران نباش
موفق باشی دوست عزیزم