ازخودم میترسم ...
بیشتر از قبل شادمو می خندم ولبخند رولبم جا خوش میکنه، بیشتر شیطنت میکنم دیگه منزوی نیستم ،همچنان برای رسیدن به چیزی عجولم ولی صبرگذشته رو در برخورد با دیگران ندارم ...
دیگه اون مریم صبور قبل نیستم ،دیگه وقتی کسی بهم چیزی میگه سکوت نمیکنم ده برابرشو بهش پس میدم...یااینکه خیلی راحت از کنار ش میگذرم،بفهمه چیزی که گفته برام به اندازه ی ارزن ارزش نداره....وقتی ببینم کسی که نه من حرفشو می فهمم نه اون حرف منو سکوت میکنم چون مثل قبل نیستم حوصله به خرج بدم باهاش بحث کنم ،بحثی که نتیجه اشو میدونم،توضیحات من فقط خودمو خسته میکنه ....ولی یه جاهایی فضولی کار دستم میده...
برام مهم نیست دیگران درباره ام چی میگن ولی همینقدر که کمک نیاز داشته باشن بتونم کمکی کنم و بهم اعتماد داشته باشن برام کافیه...
پی .نوشت: من ازخودم میترسم،ازاینکه یه وقت عصبی بشم رفتاری با بچه ها داشته باشم که عذاب وجدانش بعدش اذیتم کنه... من کار کردن با بچه هارو دوس دارم و خوشحالم میکنه، من با دیدن بچه های استثنایی انگیزه میگیرم .... ولی از رفتارای مزخرفی که جدیدا بهش مبتلا شدم میترسم ....
خیلی زود از کوره درمیرم ،عصبی میشم،مریم صبور قبل نیستم ...
#پی نوشت جواب من به پدرم بود برای اینکه چرا وقتی میتونم تو مدارس غیردولتی استثنایی معلم شم اقدامی نمی کنم...
- ۹۷/۱۰/۱۷