ریکاوری
نمیدونم چرا دقیقا اسم این پستو ریکاوری گذاشتم....
☆شاید بخاطر اینکه گچ پامو باز کردم(البته چهارشنبه باز کردم ) ،بعداز ۴۵ روز از خونه رفتم بیرون...پیاده و بدون عصا ، دردی که تو پام میپیچید رو می تونستم با دیدن آسمون مه گرفته شهر تحمل کنم....هوای سرد،هشدارهای من به مامانم که یواش تر راه بره بهش برسم،عکسی که قرار بود از آسمون بگیرم و ضمیمه پستی که میذارم باشه ولی تار افتاد و من بخاطر تاریکی هوا نمیتونستم دوباره عکس بگیرم که فلش گوشیم دوباره جلب توجه کنه در خیابون خلوتی که محل عبور همیشگی من دراین پنج سال بحساب میاد ،و عجیب این شنبه با شنبه هایی که خسته از دانشگاه برمی گشتم فرق داشت... خستگی هام با عبور از کنار دیواری که بین منو باغی که برای کشوری دیگه است، از بین میرفت و خودبخود شاد میشدم .... دیواری که از یه جایی به بعد جاشو به فنس هایی داده که درخت های باغ از اونجا به بعد برام چشمک میزدن....
این شنبه فرق داشت، بااینکه هنوز درخت ها تازگیشونو به دست نیاوردن در انتظار بهارن ولی من احساس تازگی میکردم و از اون لبخندهای گَله گشاد که ردیف های دندون به نمایش میذاره ،میزدم.... همین باعث تفاوت منه انسان با موجودات دیگه است .... اینکه من میتونم در هر زمانی که اراده میکنم احساس تازگی و سرزندگی داشته باشم و خودمو برای لحظاتی هرچند کوتاه از بند زمان رها کنم ...
پی .نوشت: داشتم فکر میکردم ،اینکه وقتی با یه محیط آشنا میشم به دنبال کسایی میگردم که راهنماییم کنن و اجازه بدن من بهشون وابسته شم که احساس تنهایی نکنم .... درحالیکه من ترجیح میدم درآینده تنها زندگی کنم... یعنی بااین وضعیتی که دارم زیاد به تصمیمی که درباره ی آینده ام گرفتم نمیتونم پایبند باشم....
- ۹۷/۱۱/۱۵