مامانم......
وقتی ساعت ۴/۳۰صبح تازه تصمیم به خواب بگیری و تا یک ساعت پهلو به پهلو شدن تازه چشمات آماده ی خواب بشه و ببینی چشم بند جواب نمیده و زیرش حتما باید شال ببندی تا از زیرش نور نیاد و در بین همین شال بستن ببینی ساعت ۵/۳۰ شده و نخوابیدی ،تنها چیزی که میره رو اعصاب اینه که ساعت ۱۱ مامانت به بهونه ی گرفتن کمرش بالای سرت بیاد و بخاطر اینکه بلندت کنه دو قطره اشک چاشنی کارش کنه و تو برای تبدیل نشدن این قطرات به سیل مجبوری با همون ۵ ساعت خوابی که در دو روز گذشته مجموع ساعات خوابتو به ده ساعت رسونده ،بیدار شی ....
و بدتر از همه با پا درد ۱۳ روزه ای که نتیجه دکتر نرفتنه که مبادا خدایی نکرده به عروسی دوستت که فرداست نرسی،جارو برقی بکشی...
و افتضاح تر از همه اینه درحالیکه حتی حال نداری لباس خواب گله گشادتو در بیاری و برای عقب رفتن موهات فقط چشم بندو بالای سرت بفرستی بسنده کنی ،حرف بزنی و غر بزنی تا مامان عزیزت از حالتی که بخاطر تنهایی تو خونه به خودش گرفته و دنبال بهونه میگرده ،دربیاد .....
و ...... اینه که تازه اومدی بخوابی که ساعت ۴ به کلاست برسی یادش اومده لباسشو چرخ کنه و چرخ خیاطی روشن میشود...........
پی.نوشت: مامان تو منو آخر جوون مرگ میکنی راحت میشی :/
- ۹۸/۰۴/۱۹