** مریم

Lead an aimless life

** مریم

Lead an aimless life

سلام خوش آمدید

مریم هستم=مطلقه

پنجشنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۸، ۰۹:۵۰ ب.ظ

امروز سرگرم اتاق تمیز کردن بودم به گلام آب دادم غذا درس کردم ،مامانم مثل همیشه سرم غر میزد جوابشو ندادم با سیم هندزفری منو زد ولی بخاطر پرتاب بدش خورد به تخم چشمام که بسته بود ، درد نداشت ولی خودمو زدم به موش مردگی اون بیچاره هم فکر میکرد چشمام چیزیش شده ولی وقتی دید دارم میخندم با خنده اتاقم بیرون رفت....

 امروز  یک سال شد ... ۲۰ سالگی ازدواج کردم ،۲۲ سالگی طلاق گرفتم .... شاید عنوان مطلب برای خیلی از افرادی که این پستو میخونن عادی باشه ولی برای دختری به سن من که در یه خانواده سنتی بزرگ شده تا حدود خیلی زیادی غیر عادی به حساب میاد... برای خودم دیگه مهم نیست دیگران چی میگن چون با طلاق نگرفتنم کسی بهم این آرامشو هدیه نمیداد..

نمیخوام اینجا انتقال دهنده ی حماقت هام باشم تا یاد بگیرین شما این اشتباهو نکنین چون اگه اینطور بود الان منم در این جایگاه نبودم ،من فقط اینجا میخوام حرف بزنم تا بگم سخت گذشت ولی یکسال با سختی هایی که داشت آرامش خاصی بهم میداد...

وقتی آدمای اشتباهی وارد زندگیمون میشن ناخودآگاه مسیر زندگی وارد بیراهه میشه اونقدر درگیر حل مشکلات و اتفاقات میشیم که خودمونو یادمون میره ،برای من دقیقا همینطوری بود....

من عاشق همسرسابقم نبودم ،پسرعمه ای بود که یکسال یکبار اونم عید ها همیدگه رو میدیدیم.... ازدواجمونم به صورت رسمی و سنتی بود ... وقتی به سه سال پیش بر میگردم می فهمم یک ساعت و نیم صحبت نمیتونه به هیچکس یه شناخت کافی از طرف مقابل بده ولی من فکر میکردم شناخت پیدا کرم البته با تعاریفی که اطرافیان ازش داشتن ،من با تکیه بر نظر دیگران انتخاب کردم ،که این انتخاب تا حد زیادیش بخاطر دلسوزی بود .... دلسوزی،  برام کلمه خنده داری شده بیشتر از اینکه برام خنده دار باشه عصبیم میکنه .... اینکه برحسب اینکه کسی بیماره افراد دیگرو بذاری  کنار ،اخلاقیاتشو بذاری کنار احمقانه ترین کاری بود که من کردم.... اجبار ،اجبار و بازهم اجبار.... مجبور بودن به ازدواج ، همیشه مجبور کردن این نیست که تو روت بگن برو این کارو انجام بده گاهی اجبار کردن جملاتیه که هر موقع یادش میفتی اشکتو در میاره....(که البته این جملات خودش داستانی پشتش داره که شاید شماهم میدونستین بهشون حق میدادین،تنها کسی چیزی نگفت بابامو ریش قرمز بودن)

سه ماه اول بخاطر احمق بودنم از خودم خجالت میکشم ، بعد از سه ماه دروغا زیاد شد اسم یه خانم اومد وسط ((مینا)) خیلی دوس داشتم ببینم این مینا خانم همون کسیه که همراهش برای امضای وکالت طلاق رفته بود یانه...

سه ماه اول میخواستم یه کار کنم خودم دوسش داشته باشم اما کاری کرد همون  اعتمادی هم که بهش داشتمو از بین برد .... اول فکر میکردم اشتباه میکنم همه بودن یه طرف من یه طرف علاوه بر ناراحتی هایی که داشتم باید حرف هایی که گاهی اطرافیان خودم میزدنو تحمل میکردم ...

-واقعیت الان چند روزه به اتفاقات گذشته بر میگردم و از حالتای دست مشت شده و دندون های بهم قفل شده بهم دست میده ولی احساس میکنم نیازه آدم حماقتاشو به یاد بیاره تا دوباره تکرار نشن...

_همه فکر میکردن دچار یه افسردگی طولانی مدت بعداز طلاق میشم ولی خداروشکر نشدم  ،شما که غریبه نیستین خیلی وقتا حالم خوب نبود ولی نشون میدادم که برمیام از پس تصمیمی که گرفتم برای همین شروع کردم به قدرت نمایی...حداقلش اینه آرامش دارم...

-احساس میکنم به این اتفاق تو زندگیم نیاز داشتم تا بزرگ بشم ،همه چیزو با افکار خودم نسنجم به سادگی ازکنار موضوعات نگذرم به راحتی هرچیزی رو باور نکنم و مهم تر از همه اول خودمو درنظر بگیرم بعد دیگران .... هرکسی مسئول تصمیمات و اتفاقات زندگیشه ،هیچکس به اندازه ی خودم مقصر نیست نمیتونم مسائل پیش اومده رو سرزنش کنم بخاطر انتخابی که خودم داشتم.....

پی.نوشت:امیدوارم هیچوقت آدمای اشتباهی وارد زندگیتون نشن.... امیدوارم با عاقلانه ترین انتخاب عاشقانه ترین لحظات  رو تجربه کنین....


  • ۹۸/۰۵/۰۳
  • مریم **

نظرات (۴)

به نظرم اینکه کسی عاقل باشه و به موقع از یه زندگی بد بیرون بیاد نشانۀ پیروزیه نه شکست. طلاق به موقع، خیلی بهتر از تباه کردن عمر و جوونی پای کسیه که هیچ درکی ازت نداره و بودن کنارش هیچ لذتی بهت نمیده.
خوشحالم که حالت خوبه. امیدوارم با قدرت پیش بری و بهترین ها برات رقم بخوره
پاسخ:
حق با شماست ... شکست نمیدونم ولی پیروزی براش زیاده ... فقط باید بپذیرم ... باهاتون موافقم حتی اگه فرد به طرف مقابلش قانع نباشه .... 
ممنونم نسرین جون ... امیدوارم بتونم از پسش بربیام...

خیلی جالب بود، وافعا دستت درد نکنه

فقط یه خواهش دارم که اگه فرصتشو داشتی به منم سر بزن

خیلی از لطفتون ممنون میشم

پاسخ:
ممنونم ... خواهش میکنم ولی نمیدونم چرا ازم تشکر کردین؟
بهتون سر زدم آقای امیررضا ولی من واقعا از برنامه نویسی سر درنمیارم ... رو راست حرفمو زدم امیدوارم ناراحت نشین...البته برای دومین بار دارم میگم.
باتشکر از شما...
چه خوب که جلوی این اشتباه و زود گرفتی و چه خوب که کلی فرصت داری تا همسفر بهتری پیدا کنی و زندگی خیلی قشنگ تری و شروع کنی
پاسخ:
آره خداروشکر زود متوجه شدم .... ولی یه فرصته دیگه به خودم بدم همسفر بهتر پیدا کنم برام سخته.... خودم حالمو میفهمم بی اعتمادی....
با این حال ممنونم ماری جانم :)
اینکه آدم زودتر به اشتباه خودش پی ببره و چاره ایی بکنه ۳ هیچ از خیلیا جلوتره:)
راه دادن آدمهای اشتباه تو زندگیمون اشتباهه ولی اشتباه بزرگتر نگه داشتن اون آدما تو زندگیمونه
پاسخ:
حق با شماست آقای سپهر :))..ولی اتفاقات، تحقیرهایی که حس میشه بااینکه دیگران چیزی نگن ،سایه ی اون فردو تو زندگی نگه میداره و زجر میده حالو بد میکنه...
ولی همچنان باهاتون موافقم که نگه داشتن آدمای اشتباهی تو زندگی حماقت بیشتری میخواد....حتی فکر کردن بهشونم حماقت محضه چون فقط وقت هدر دادنه .... همون افرادی که یه روز وقتمونو گرفتن بعداز رفتنشون هم باید برای فرار از فکر کردن درباره ی کارایی که باهامون کردن دست و پا بزنیم ....

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
** مریم

زندگی دخترانه هایم را به یغما برد...
مرا همچون قاصدکی بی هدف ، بی مقصد به دست باد سپرد...
و به نظاره نشست...

مطالب پربحث‌تر