جمع شدن....
افکارم این چند روز هر کدوم به سمتی پرت شده بودن ولی تونستم امروز جمعشون کنم ....
اتاقمو جمع کردم تا بتونم افکارمو جمع کنم و یه فکر اساسی بکنم ،این روش برای من همیشه کارساز بوده، جمع و جور شدن اطرافم باعث میشه یه خرده به خودم حرکت بدم ....
با سرما خوردگی شدید این روزا که دستاورد تغییرات آب وهوایی بوده، بالاخره تونستم این کارو انجام بدم ،هرچند با دوتا آمپولی که زدم امروز سرپا شدم ....
با جمع کردن اتاقم تموم اثرات درس خوندنمو پاک کردم تا شروع کردنم درست و از اول باشه... زوده ولی این باعث میشه بفهمم که یه کاری برای انجام دارم و سردرگم نیستم ...
تموم نوشته هایی که توی کاغذ نوشته بودم ، پاره کردم طوری که مجبور شدم سطل آشغال اتاقمو خالی کنم ...نمیدونم چرا؟
من در بیشتر اوقات دلایل کارامو نمی فهمم همونطور که دوسال پیش تموم نقاشی هامو پاره کردم و مدادامو شکستم تا سمت نقاشی نرم .... ولی امسال دوباره شروع کردم به نقاشی کردن ، همیشه دوس داشتم کلاسشو برم ولی نشد ،البته نشد که نه ،میشه گفت یکی از چیزاییه که منو بابام اختلاف نظر شدید داریم .... از همون چیزاییه که ساعت ها با بابام درباره اش بحث میکنیم و الان حدودا هشت سالی میشه به نتیجه نرسیدیم...
نقاشی امسالم متفاوت بود ،بعد از دوسال چیزای خوبی از آب درنیومد ولی همشونو به اتاقم در ویلامون چسبوندم... دیواراشو هم میخوام نقاشی کنم ... البته شروع کردم ولی دلخواهم نشد با مداد رنگی روی دیوار نقاشی کردن سخته ولی امکان پذیره جالب بود که هرچی بیشتر میگذشت بهتر میتونستم نقاشی رو پیش ببرم... البته تا زمانی که نتونم دوباره همون نصفه ونیمه چهره کشیدنو شروع کنم نمیتونم رو نقاشی هام حساب باز کنم....نمیدونم چرا دوباره نقاشی کشیدنو شروع کردم !؟
پی. نوشت: امیدوارم حالتون خوب باشه و دلتون شاد و سرزنده ....
درپس. پی.نوشت: عزاداری هاتونم قبول....
- ۹۸/۰۶/۲۴
هعی... اوج آرامشم ندیدیم!!
مگ اینکه اوج آرامش همون لحظه هایی باشه که دارم به هیچی فک نمیکنم...!