_ بالاخره درس خوندنم از امروز با دو صفحه خوندن شروع شد،هرکار کنم از درسم نمیتونم بگذرم ، هرچند تموم نشده باید فصل اختلالات اضطرابی امشب تموم بشه...
_ مامانم داره به پسر دایی یک و نیم سالم یاد میده منو بزنه ،اونم منو مث بز نگاه میکنه میگه ((بو)) و دستشو بالا برده .....و الان بالاخره اومد و زد و همچنان داره میزنه ... وقتی براش ادا در میارم مامانم بهم میگه اینطوری نکن بچه یاد میگیره😞
_ مامانم با دیدن این بچه فقط این جمله رو میگه ((چه آیَم اولده))...
_دو شبه با خوردن قرص خوابی که دکترم داد بالاخره دارم ساعت ۱۱ میخوابم....
_الان جایی نشستم که از هرطرف صدا میاد و واضح ترین صدا ،صدای مامانمه که ترکی و فارسی کانال به کانال میشه .... دوتا نوجوون به شدت شیطون که یکیشون از قصدش برای رفتن به رقص هبپ هاپ حرف میزنه .... و یکی که میگه مریم تو گوشیت چند تا بازی داریم و من با صدایی که که تو همه ی صدا ها گم میشه میگم من اصلا گوشیم بازی نداره....
پی. نوشت :نمیدونم چی نوشتم بعضی جاها فعل و فاعل و ضمایر جابه جا میشدن ....فقط میخواستم بنویسم تا یه جور ابراز وجود کرده باشم .... صدا ها خیلی گیج کننده است به دلیل واضح بودن توجه امو به موضوعی که برام جالب باشه جلب میکنه .....
در پس . پی نوشت: و همچنان افکار من حل نشدن ،دورتر به نظر میرسن ولی همچنان وجود دارن و خیلی از ساعات روز با یاد آوریش خنده ام میگیره ،ناراحتم میکنه ،با خودم میگم نمیشه ، تو فکر میرم و خیال پردازی میکنم.... بیش از چیزی که فکر میکردم داره وقت گیر تر میشه و من درمانده تر....