** مریم

Lead an aimless life

** مریم

Lead an aimless life

سلام خوش آمدید
از ۹/۳۰_ ۱/۰۷ خواب بودم... از وقتی بیدار شدم دارم خودمو قانع میکنم که خواب مفید از ساعت ۱۱_۲ شبه یعنی من خواب مفید رو داشتم...
ولی از طرفی از وقتی بلند شدم دارم به این هم فکر میکنم که چیکار کنم؟؟ 
کتاب بخونم ،درس بخونم ،سریال ببینم ،فیلم ببینم ،بازم برم تو اینترنت بگردم نظرات دیگران درباره ی تفاوت روانشناسی بالینی وزارت بهداشت و وزارت علوم رو جویا بشم، لاک بزنم، میوه بخورم ، اتاقمو مرتب کنم ، بازم بشینم کلیپ آشپزی نگاه کنم ،پست جدیدی بذارم که محتواش آهنگ نباشه ولی همراه باهاش آهنگ گوش بدم ، نقاشی بکشم و خط کارکنم همین الان به ذهنم خطور کرد 🤔 هرچند خیلی وقته نرفتم سراغشون مطمئنم گند میزنم...
یه کار دیگه ام میتونم بکنم اینکه اون نیم ساعت چهل و پنج دقیقه ای در روز که استاد زبانم میگه اختصاص بدین به صحبت کردن و گوش دادن زبان ،الان میتونه زمان خوبی برای  اختصاص دادنه باشه ،ولی واقعیت حوصله ندارم ...
از اون زمان که بلند شدم تاالان حدود یک ساعت و چهارده دقیقه میشه، پست جدید وبلاگ هایی که دنبال میکنمو خوندم، لپ تاپ جلو روم بازه اینترنتش روشنه و من برای روشن نگه داشتن صفحه اون دکمه دراز بزرگه که هیچ وقت اسمشو یاد نگرفتم میزنم و دوخط وجود داره با این محتوا :(( پست های اخیر محتواش موسیقی بود . درحقیقت نیمی از زندگی من صرف موسیقی گوش دادن شده...
چه زمانیکه در دبیرستان فرمول ریاضی حل میکردم ،چه زمانیکه بعنوان یک دانشجوی مهندسی برای بازدید سد رفته بودم. (با دو خط بالا فقط میخواستم بگم دانشجوی انصرافی هستم البته با افتخااار)

خلاصه  ))
محتوایی که در گیومه قرار گرفته قرار بود پست جدید باشه ولی به دلیل سختی نوشتن با لپ تاپ با گوشی دارم پست میذارم، وقتی گوشی به دست گرفتم کلا یه چیز دیگه دارم می نویسم و آهنگ هم گوش ندادم...😐
راستی وقتی بیدار شده بودم وقتی دید چشممو به سمت انتهای چشمم هدایت میکردم مثل زمانیکه این تلویزیون قدیمیا برفک میزدن، تصویر دید منم اینطوری میشد...🤔
الان دارم به این فکر میکنم برم چایی بخورم چون سرم یه جور اعصاب خردکنی شده...


پی.نوشت : خودم هنوز نفهمیدم چرا اون دکمه ی دراز لپ تاپو میزنم آخه بدیش اینه به طرز عصبی کننده ای نورش میزنه تو چشمم...

در پس .پی .نوشت: کریسمس مبارک... 

  • مریم **

یکی از بهترین آهنگ های عاشقانه ی فرانسوی از پوشه ی F.S.T

خیلی خوبه ،امیدوارم حس خوبی به شما هم منتقل بشه :))

همزمان با گذاشتن این پست خودم دارم بهش گوش میدم . خیلی دوسش دارم ...

Car je ť aime/زیرا دوستت دارم 

فرانسوی /ایو مونتان




  • مریم **

یکی دیگه از پوشه های مورد علاقه ی من ( F.S.T) 

F =فرانسوی 

S=اسپانیایی( البته همش شامل آهنگ های YASMIN LEVY میشه)

T=ترکی 

 

آهنگ زیبای La alegría

اسپانیایی/خوشبختی/Yasmin Levy  

 

 

  • مریم **

من از اون دست افراد گمشده در زمانم...

میدونم چی میخوام ،برای رسیدن به چیزایی که بهشون فکر میکنم راه حل دارم ،چیزایی که سرعتمو کم میکنن یا حتی برای مدت زمانی منو متوقف میکنن رو می شناسم،یه زمانایی رو برای اتفاقات غیرمنتظره درنظر گرفتم....

فقط مشکل اینجاست بعضی اوقات یا بهتره بگم بیشتر اوقات من در زمان گم میشم... 

بین گذشته ،حال و آینده ...

دقیقا نمیدونم دارم در چه زمانی زندگی میکنم...
_گذشته رو مرور میکنم...
_حال رو میگذرونم...
_برای آینده برنامه ریزی میکنم ...

گاهی احساس میکنم دارم بین سه زمان می چرخم...

زمانی که دارم در زمان حال درباره ی آینده فکر میکنم گذشته پیداش میشه و جولان میده ...
با برگشتن به گذشته حال و آینده رو ازدست میدم... با فکر کردن بهش در زمان گم میشم...
انگار دارم گذشته رو درحال زندگی میکنم ،زمان ازدستم در میره و من گم میشم بین گذشته ای که وجود داشته ،حالی که وجود داره و آینده ای که وجود خواهد داشت...
به گذشته فکر کردن خوبه برای درس گرفتن ،اشتباهات رو تکرار نکردن، موقعیت های خوب رو مجدداً از دست ندادن...
ولی من با فکر کردن به گذشته دارم دوباره زندگیش میکنم....


  • مریم **

تصنیف زیبای مختاباد...

این تصنیف زیبا سال پیش همین موقع وارد پلی لیست من شد.... سال قبل دی ماه امتحان پایان ترم داشتم ،وقتی شب نمی خوابیدم،خسته از امتحان برمی گشتم خونه، چندبار بهش گوش میدادم تا خستگیم ازبین بره و خوابم ببره....  دوسش دارم امیدوارم شماهم دوسش داشته باشین...

یلدا مبارک... 

تصنیف شبانگاهان/مختاباد



  • مریم **

خیلی وقت بود سراغ پوشه کلاسیک نرفته بودم...

تو کتابخونه،بعداز نیم ساعت دویدن با آهنگ های سلول کُش خارجی اونم با هدفون

پخش شدن این آهنگ تو کتابخونه ی پدرم ،باعث شد چشمامو ببندم و آرامش دریافت کنم :))

مرگ قو/عباس مهرپویا

 

 

  • مریم **

آزمون ارشد 

بالاخره طلسم صفحه ۵۱ هیلگارد شکسته شد. تونستم ازش بگذرم... نزدیک دوماه این صفحه منتظر من برای خونده شدن بود...
از ده کتابی که برای ارشد (بجز کتابای تست) باید بخونم فقط ۶ تا رو شروع کردم.... 
دوس دارم درسمو بخونم ولی حال ندارم... :(((

کتاب های متفرقه

چهارتا کتاب همزمان شروع کردم به خوندن... مردی به نام اوه، مرشد و مارگریتا، عقاید یک دلقک و ناطور دشت ... متاسفانه هر چهارتا اونقدر برام جذابن که نمیتونم از هیچ کدومشون بگذرم. روزی حداقل بیست صفحه از هرکدوم باید بخونم .... راستش دوست دارم بیشتر بخونم ، ولی مامانم تا این کتابارو دستم می بینه ،میگه بجای اینا بشین درستو بخون چهار ماه وقت داری ....😐😐 بخدا زجر خیلی بدیه . عذاااااااااااااااب آوره😞

کلاس زبان

۱۹ جلسه از ۴۰ جلسه ساعاتی پیش به پایان رسید..
یکی از عذاب های این روزا انگلیسی توضیح دادن فیلم های ۲ دقیقه ای  که می بینیم..
سرگرمی که برای خودم ساختم تا کلاسارو نپیچونم اینه که : زمان برگشت پیاده بیام و با هندزفری طوریکه دیده نشه آهنگ گوش بدم، گاهی اوقات وقتی کلاسم تموم میشه برای خودم بعنوان هدیه گل نرگس بگیرم، گاهی از پیاده روی تو هوای سرد و خیابونای شلوغ لذت ببرم....
کلاس رفتنم درحقیقت اجبار خودم به خودمه...

پی .نوشت: خدایی چرا وقتی چراغ عابر قرمزه مردم هیچ توجهی نمی کنن؟؟؟درسته از هر ده خیابونی که باید رد شیم یه دونه چراغ عابر وجود داره ، ولی به همون یه دونه هم توجه کنین خواهشا... ( این حرف بین نای و حنجره ام گیر کرده بود،نمی گفتم فکر کنم خفه میشدم)



  • مریم **

مبهم ترین کلمه ای که همه ی ما آدما در زندگی باهاش سرکار داریم...

درسته همه دم از ساختنش میزنیم ،همیشه بهش فکر می کنیم ،شاید گاهی اوقات ازش بترسیم...

من معتقدم باید به آینده فکر کرد فقط برای رسیدن به چیزایی که دوست داریم . درغیر اینصورت دیگران دارن برامون فکر میکنن دیگه چرا ما به خودمون زحمت بدیم....

درسته همه فکر میکنن به آینده برای به دست آوردن خواسته هاشون،اما حرف من یه چیزه....

اینکه تا چه حد اون خواسته ها برای خودمونن برای خودِ خودِ خودمون؟؟؟ یا تاچه حد برگرفته از دلمونن از تهِ تهِ دلمون؟؟؟

تاحالا بهش فکر کردیم کدوم خواسته در زندگی مال ماست ، کدوم برگرفته از خواسته هایی که خانواده هامون یااطرافیانمون تو سن ما خواسته ی دلشون بوده، والان تبدیل شده به خواسته ی ما ؟؟؟
یا اینکه هدف هایی که داریم کدوم برای به دست آوردن فرد خاصیه؟؟
یک طرفه به قاضی نمیرم، چون ازطرفی افرادی هم هستن که خواسته هاشون برای به دست آوردن دل و محبت کسی نیست بلکه درجهت آزردن دل فردیه!!!
چه حد از آینده ی ما شامل خودخواهیه ،چه حد ازخودگذشتگی؟؟؟
فکر کردن به آینده رو دوست دارم ، من فقط با ترس آینده مشکل دارم...
ولی اگه دقت کنیم می بینیم ترس آینده است که فکر آینده رو میندازه توسرمون یا فکر بیش از اندازه است که ترس آینده رو میندازه به جونمون ، ترس از اینکه نتونیم به اون چیزایی که بهش فکر کردیمو برسیم!!

تاحالا به این فکر کردید به چند درصد از فکر های آینده اتون رسیدین ؟؟؟ آره... یعنی اینکه حالایی که هستید واقعا اون چیزیه که بهش فکر میکردید؟؟؟

پس ترس نشات گرفته از فکره یا بالعکس. قسمتی از افکار صرف ساختن یه تصویر ذهنی از خودآرمانی ماست... 

خودآرمانی یعنی زمانی که ما کاملا به آرزو هامون رسیده باشیم...

میگن هدف و آرزو باهم فرق دارن ولی من میگم هدف ها آرزوی تیکه تیکه شده ی ماست، ما یک هدف رو دنبال میکنیم تا به تیکه ای از آرزومون برسیم...

حالا.... تا چه حد در رسیدن به تیکه ای از آرزوتون موفق بودین؟؟؟



  • مریم **

بعداز ۶ ماه تموم شد...

امروز همین چند لحظه پیش با تایید آقای دکتر برای دریافت داده ها کار ما گروه ۱۱ نفره تموم شد...

* خیلی چیزا شنیدم و خیلی چیزا دیدم تو این مدارس که هم باعث خندم شد ،هم اشکمو درآورد.. زندگی بچه ها ،خونواده هاشون، هزینه ها،دارو ،کاردرمانی، گفتار درمانی و.....

اتوبوس بچه های بهزیستی ، خانم نوری عزیزم ، سوگند، سندرم دوشن،علی ،ملیکا ، اختلالات متابولیکی،بیتا، هرزه خواری ، خانم ما خودمون پژوهشگریم، پرونده های مشاوره ای،پدری که بخاطر کشتن همسرش اعدام شد، دریا،مبینا ،سندرم داون، آستینت خیس شد بذار من بهت آب بدم با دست من آب بخور:))،خانم میشه شما همیشه پیشمون باشین، خانم من تا دم در همراهتون میام،مادربزرگش اینا نمیتونن خرجشو بدن. عکسشو فرستادیم برای یه خَیِر شاید بتونه مخارجشو بده، باور می کنی که دختر۱۲ ساله شده ساقی باباش(ساقی مواد نه....)و....

کلمات ،اسم ها،حرفا،جمله ها چیزایی که منو یاد بچه ها میندازه. علاوه بر بیماری مشکلات خانوادگی و... زندگیشونو دچار مشکل کرده..

و اون نقطه چین خیلی چیزایی که واقعا قابل گفتن نیست ،گفتنش چندروز باعث درگیر شدن ذهن میشه....

میخواستم کل خاطرات این چند وقتو تعریف کنم ولی خیلی زیاد میشد،برای همین فقط اون چیزایی که منو یاد بچه ها میندازه رو نوشتم....

# گفتم تجربه، شعار نبود... بچه های استثنایی واقعا بهم یاد دادن چطوری از زندگیم لذت ببرم ...

وقتی مشکلات اونا رو با مشکلات خودم مقایسه میکنم ، فقط خجالت میکشم .....

پی.نوشت: زمان دقیقشو نمیدونم ولی همین چندروز تحلیل داده هارو میذارم،تخصص لازم نداره.میتونه برای کسایی که میخوان ازدواج کنن و بچه دارشن تا حدودی کمک باشه...




  • مریم **

از امشب قراره به بی خوابی غلبه کنم .دیگه از ۵ صبح رد شده به ۶ صبح گاهی ۷ صبح رسیده .  تواین چهار سال فکرکنم کلا ۲۰ روز نتونستم قبل از ۳ بخوابم . دیروز دکتر برام قرص خواب تجویز کرد ولی با صحبت زیاد مامانمو راضی کردم یه هفته وقت بده اگه نتونستم خوابمو تنظیم کنم بعد شروع کنم به خوردنش ....

از ساعت ۱۰ اومدم بخوابم خوابم نمی بره ... در ۳۶ ساعت گذشته ۵ ساعت خوابیدم .

نسبتا روز شلوغی داشتم ۴ ساعت پیش دوستام بودم ،کلاس زبان که یه رب دیر رسیدم  بخاطراینکه گوشیمو تو اسنپ جا گذاشتم دوییدم دنبال ماشین. نتیجه نداد ،رفتم ایستگاه تاکسی ۳ تا آقا وایستاده بودن گوشیشونو گرفتم زنگ زدم ،بعد ۱۰ تا کوچه دوییدم تا به گوشی نازنینم برسم. از کلاس تا خونه پیاده اومدم تا خسته شم همه ی تلاشمو کردم تا ساعت ۱۰ خوابم نبره ... فکر کنم رفته قهر کرده نمیاد منو ببره و من همچنان درانتظار خواب با کمی دلواپسی چشم بندمو نمیزنم ....

  • مریم **
** مریم

زندگی دخترانه هایم را به یغما برد...
مرا همچون قاصدکی بی هدف ، بی مقصد به دست باد سپرد...
و به نظاره نشست...

مطالب پربحث‌تر